- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
ای که اخـلاص در آمیخـتـه با ایـمانت صبـر و ایـثار در آویخـته از دامانت روحِ روحانی تو از دم روح القدسی ست نـفسِ رحـمانیِ تو از نَفَـس رحمـانت ای خدای عـظمت! قـبـلـۀ مـردان خـدا بانوی هر دو جهان جان جهان قربانت زینـبی، رینِ ابی عـالـمه ای فاضلـه ای توکه هستی؟ که ستوده است تورا یزدانت چه مبارک سحری داشت علی با زهرا شـب قـدری که درخـشید رخ تابـانت شب مـیلاد توآن گاه که خـندید حسـین تـازه شد روح شفاعت زلب خـندانت ای بهـار چمن وحی و بهشت پرهـیـز کـه گلاب عظمت می چکد از دامانت هیچ کس ای مَثَل فاطمه نشناخت تو را کــه خدا ساخته در پرتو خود پنهانت هرکرامت که علی داشت بُوَد درخور تو هر فضیلت که حسن داشت بُوَد شایانت بهترین وقت توهنگام نماز است و دعا کمترین نقدِ تو، در یاریِ قرآن، جانت گفت مولا: به نماز شبت از ما کن یاد چه نمازی است تو را اهل دعا قربانت حِلم بر روی تومشتاق وادب مجذوبت عشق درکار تو مبهوت وخِرد حیرانت فضل را مرکز پرگاری و بیرون نبُوَد خطی و نقـطـه ای از دایرۀ احـسانت ناظم گردش منظومـۀ شـمسی نـظـرت آفـتـاب آیـنـه گــردانِ رخ رخـشـانـت گرچه عبدالله جعفر به کَرم مشهوراست کـرم او کـمی از رحـمـت بی پـایانت خواهری، لیک فـداکـاری مـادر بـاشد با حسیـن بن عـلی بیشتر از امکـانت دخترِدخترِوحی ای که به هرحادثه بود پـسـر شیـر خـدا هـمره و هم پیـمانت قامتت قـائمۀ عرشِ شهادت شد و ماند جـای گـلـبـوسۀ داغ شـهـدا بر جـانت غصّه از قصۀ تو سربه گریبان همه عمر صبـر گوید: که شوم کاش بلا گردانت جگری نیست که گویم چه ستمها دیدی طاقتی نیست که خوانم ز غم هجرانت سَرِ آن قـافـله سالار شهـیـدان بــر نـی سوخت، ای قافله سالارِ اسیران جانت نورِ معشوق چو بر حجلۀ محمل تـابید عشق، از خون جبین کرد حنا بندانت ازسکوتی که ز فریاد تو در کوفه فتاد منـعـکـس شد اثـرِ معـجـزۀ فـرمـانت زینب! ای قـافـله سالارِ همـه خوبی ها خـوب شد آمـده ام بـاز کـنـار خـوانت به امیـدِ سـفـر کـرب وبـلا بــار دگــر التفـاتی، که شوم در حـرمت مهمانت سربـلـنـدم بنـما وقت سـرازیـری قـبـر روشنی بخـش، شبم را ز رخ تابانت باز ای بحـر کـرم! مرحـمتـی تا برسد بـر دل و جـان مؤیّد نـمی از بـارانت
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
نمی دانم چه بر سر خامۀ عنبر فشان دارد كه خواهد سِرّی از اسرار پنهانی عيان دارد به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گويد كه بانغمات منصوری «أنا الحق» برزبان دارد به آهنگ حسينی مدح خاتون حجـازی را به صد شور و نواخواهد به عالم رايگان دارد چه خاتون آن كه اورا نورحق در آستين باشد چه خاتونی كه جبريلش سر اندر آستان دارد حـيـا بنـد نـقـاب او بـود عفـت حجـاب او ز عصمت آفتاب او مكان در لا مكان دارد بيا عصمت تماشا كن كه از بهر خريداری در اين بازار يوسف هم كلاف ريسمان دارد نبوت شأن پيغمبر ولايت در خـور حيـدر نه اين دارد نه آن دارد نشان ازاين وآن دارد تكلم كردنش راهر كه ديدی فاش می گفتی لسان حيدری گويا كه در طی لسان دارد بودناموس حق آن عصمت مطلق كه ازرفعت كميـنه چـاكر او پا بـه فرق فـرقدان دارد بـود نه كـرسی افـلاك كمتـر پـايۀ قـدرش اگر گويم كه قصر قدر و جاهش، نردبان دارد ز شرم روی اوباشد كه اين مهر درخشان را به دامان زمينش آسمان هر شب نهان دارد زنی با اين همه شوكت نديده ديدۀ گردون زنی با اينهمه سطوت كه در عالم نشان دارد چرابا اين همه جاه وجلال وعصمتش دوران ميان كوچه و بازار، هر سویش مکان دارد خرد گفتا خموش ای بی خبرازسراين معنی كه هركس قربش افزونتر، فزونتر امتحان دارد ندارم باور ار گـویـند، دیـدش دیـدۀ مـردم که دود آه خویشش مخفی از نامحرمان دارد سخن آهسته تر باید که شاید بشنـود زهـرا وگرنه سوز آهش صد خطر برحاضران دارد
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
اى زينب! اى كه بى توحقيقت زبان نداشت خـون آبرو، محبّت و ايـثـار، جان نداشت بى تو حـيا به خاك زمين دفـن گشـته بود بى تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت در بـاغ وحـى بيــن دو ريحـانه ی رسول رعـنـاتـر از تو فاطمه سرو روان نداشت تـو عـاشـقـى چــو يــوسف زهـرا نداشتى او چون تو عاشقى به تمام جهان نـداشت بى تو شكـوفه هاى شهادت فـسـرده بــود بى تو رياض عشق و وفا باغبان نداشت آگـاه بود عـشـق، كه بى تـو غـريب بـود اقرار داشت صبركه بى تو تـوان نداشت در پـهـن دشت حـادثه، بـا وسعت زمـان دنيا سراغ، چون تو زنى قهرمـان نداشت تـاريـخ صتابـران جهـــان جـانگــداز تـر از قـصّـه صبــورى تــو داستـان نـداشت هفـتاد داغ بر جگـرت بود و باز خصـم تنها نه از سـخن، ز سكوتت امان نداشت گر پـاى صبـر و همّت تو درميان نـبود اسلام جز به گوشـۀ عـزلت مكان نداشت كاخ سـتم به خـطـبه تو گشت زيـر و رو تـابى به پـيـش قـلّـه آتـش فـشـان نـداشـت اين غـم كجـا بـرم كه گـل دامـن رسـول آبـى به غـيـر اشك غـم بـاغـبـان نـداشـت شبها گرسنه خفت و نمـاز نشسته خـواند سهـم غـذاش داد به طفـلى كه نـان نداشت او دخت مادريست كه از جـور دشمنـان حـتّى درون خـانه خـود هـم امـان نـداشت روزى به زيـر سـايـه پـيـغـمـبــر خـداى روزى به جز سر شهــدا سايه بان نداشت زينب اگر نبود، شجـاعـت به گــور بـود زيـنب اگـر نبـود، شهـامـت روان نداشت زينب اگـر نبـود، وفــا سـرشكـسـتـه بـود زينب اگر نبـود، تـن عـشـق جـان نداشت زينب اگر كمر به اسـارت نـبـسـتـه بــود آزادى اين چـنـين، شـرف جاودان نداشت زينب اگـر نبـود پس از كــشتـن حسيــن گــلـدسـتـه صــفـا، صـداى اذان نــداشـت ميثم هماره تاكه به لب داشت صحـبـتـى حرفى بجز مناقـب ايــن خانـدان نــداشت
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها (زبانحال )
من آن فـرشته ام كه به دنـيا نشـستـه ام حـورايه ام و به دامن تـقـوا نشـسـته ام من چشمه ام جدا شده از كوثر بهشـت طـوبـايم و بـه گـلشن طاهـا نشـسته ام عـطر ولايـتم من و پـيچـيده در فـضـا نـور محـبـتـم كه بـه دلهـا نـشـسـتـه ام من زينبم كه مظهـر صبر و شهـامتـم وز مَكرمت به طارم اعلى نشـستـه ام نور عـلى و فـاطمه در جان من دميـد چون در كنار حيدر و زهرا نشسته ام ايـمان آن دو را بـه وراثـت گـرفـته ام ايـثـار آن دو را بــه تمـاشـا نشـسته ام من ديــده ام كـلاس دبـسـتـان وحـى را در پاى درس خواجه اَسراء نشسته ام دارم نـشــان زَيْـن ابـيـهـا مـن از پـدر چون در حـريـم اُمّ ابـيـهـا نـشـستـه ام من تـربـيت به دامن زهـرا گـرفـتـه ام در بزم اُنس عصمت كبرى نشـسته ام بابم على چو نقطه بسم الله است و من چون كسره پاى نقـطه آن با نشسته ام سنگينى رسالت خونها سبب شده است من در نمـاز شب اگر از پا نشـسته ام ازبس كه داغ برجگرمن نشسته است آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام با اين مقام، آن همه ديدم ستم ز دَهــر كز بـارغـم شكـسته و از پـا نشسته ام در چار سالگى غـم چهل سال دیـده ام چون در فـراق سـيّـد بـطحا نشـسته ام من ديده ام شهـادت مادر به چشم خـود در سـوگ آن حـبـيـبه يكـتـا نشـسته ام رُخسار غرقِ خون على ديده ام، دريغ آن دخـترم كه در غـم بـابـا نشـسته ام داغ حـسن شـرارۀ غـم زد به جان من در مرگِ آن امـام به غـوغا نشسته ام در انقـلاب سـرخ حـسينى بـه يـاريش بـر محـمل اسارت و غـم ها نشسته ام برخاستم ز جا به هرجا كه او بخواست وآنجا كه او نشـست من آنجا نشسته ام يا از غــم شـهــادت عـبـاس سـوخـتـم يــا در عــزاى زادۀ لـيـلا نـشـسـتـه ام از پـاى در نيـامـدم از هـر بـلا، ولـى پيـش سـر حـسيـن من از پـا نشسته ام آمد سـويم مؤيد و مى گـفت عمه جـان بـر درگهـت بـراى تـمـنّـا نـشـسـتـه ام
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
من زينـبم كه رنج فـراوان كـشيـده ام بـار سـتـم ز گـردشِ دوران كشيـده ام من زينبم كه قامت همچون كمان من باشد نشان، زبس غم هجران كشيده ام من زينبم كه از ستم چـرخ بد مَـنِـش جور خزان به فصل بهاران كشيـده ام من زينـبم كه يكّه و تنـها به قـتـلـگاه بر سـينه، جـسم شاه شهيـدان كشيده ام من زينبم كه از وطن خود به كربـلا رنج سفر به شهر و بيابـــان كشيده ام من زينبم كه خصم جفا پيشه را به دهر با تاج و تخت، جانب نيران كشـيده ام من زينبم كه بهر حفاظت، ز دين حق ظلـم و جـفا ز دشمن يـزدان كشيده ام من زينبم كه بهر يتيمان خـون جگـر هر لحظـه آه، از دل سوزان كشيده ام من زينبم كه كـنـج خـرابه، رقـيّـه را مانند گُـل به سـينـه و دامـان كشيده ام من زيـنـبـم كه كـاخ يـزيـد پـلـيــد را با خطبه هاى خويش به ويران كشيده ام من زينـبم كه بر سـر نـعـش بـرادرم جانسوز ناله از دل و از جان كشيده ام من زينبم كه درصف گرماى رستخيز حاجت رواى «فائق» هجران كشيده ام
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
زيـنب اى شـيـرازه ى اُمّ الـكـتـاب اى بـه كـام تـو، زبـان بـوتـراب از بـيـانت سربه سر توفـان خـشم نوح مى دوزد به توفان تو چـشم در كـلامـت، هـيـبـت شــيـر خــدا درزبـانت، ذوالـفـقـارمـرتـضـى بـاز گـو اى جـان شـيـريـن عـلـى داسـتــان درد ديـــريـــن عــلــى از همان نخـلى كـه از پاى اوفتـاد خون پاكش نخل ديـن را آب داد رازدل را بـــــا زبــــان آه گــفـت دردهايش را به گوش چـاه گفت بـاز گــو بـا مــا ز درد فــاطــمـه ز اشـك گـرم و آه سـرد فـاطـمه بـاز گـو كـن قـصـه مـسـمـــار را مـــاجــراى آن در و ديـــوار را بازگو آن شب على چون مى گريست در فراق فاطمه خون مى گريست از بــهـار و از خــزان او بـگـــو از مـزار بـــى نـشــان او بـگــو گـو به ما از مجـتـبـى، ابن عـلـى دردهــــاى آن ولـــىّ بـــن ولــى ازهمان طشتى كه پر خون شد ازو دامـن افــلاك گـلـگـون شــد ازو زينب اى شــمع تـمـام افـروخـتـه يـادگــار خـيـمـه هـاى ســـوخـتـه بـــاز گـــو از كـربـــلاى دردهــا قــصــه نــــامردهــــا و مــردها بـاز گـو از بــاغــهـاى ســوخـتـه نـخـل هـاى سـر بـسـر افـروخـتـه بـاز گو از كـام خــشـك مـشـك هـا گـريـه هـا و نـالـه هـا و اشــك هـا بـاز گـو از مـجـلـس شـوم يــزيـد وان تـــلاوتــهـاى قـرآن مـجـيـد باز گو از آن سر پُر خاك و خون لاله رنگ و لاله فام و لاله گون مـاجـراى آن گـل خـونـيـن دهــان وان لب پر خون ز چوب خيزران با دل تنگ تو اين غم ها چه كرد؟ دردها وداغ و ماتـم ها چه كرد؟ فـاطـمـه! گر تو عـلى را همسرى وز شرافت مصـطفى را مادرى كار زينب هم گذشت از خواهرى كــرد در حــق بــرادر، مـادرى چون تو در دامان،كه دختر پرورد؟ كى صدف، اينگونه گوهر پرور
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
سوز دعاست همدم شب زندهداریت ای من فدای مقدم شب زندهداریت پروانه وار گرد حـرم چرخ میزدی کـوه صفـا محـرم شب زندهداریت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در بازگشت به کربلا
آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام از در و دیوار عالم، فتنه می بارید و من بی پنـاهـان را، بـدیـن دارالامـان آورده ام اندراین ره از جرس هم، بانگ یاری برنخاست کـاروان را تا بدیـن جا، با فغـان آورده ام بس که من منزل به منزل، درغمت نالیده ام همرهان خویش را، چون خود، به جان آورده ام تا نگویی زین سفـر با دسـت خالـی آمدم یک جهان، درد وغم و سوز نهان آورده ام قصۀ ویرانۀ شام گر نپـرسی، بهتر است چون از آن گلـزار، پیـغام خزان آورده ام خرمنی موی سپید و دامنی، خـون جگر پیکـری بی جان و جسمی ناتوان آورده ام دیده بودم با یتـیـمـان، مهـربـانی می کنی این یتـیـمـان را بـه سوی آسـتان آورده ام دیده بودم، تشنگی از دل قرارت، برده بود از بـرایـت دامـنـی، اشـک روان آورده ام تا به دشـت نیـنوا، بهـرت عـزاداری کنم یک نیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آورده ام تا نـثـارت سـازم و گردم بلا گـردان تـو در کف خود، از برایت نقد جان آورده ام نقد جان را ارزشی نبود، ولی شادم،چو مور هـدیـه ای، سوی سلـیـمـان زمـان آورده ام تـا دل مهر آفـرینت را نرنـجانـم، ز درد گوشه ای ازدرد دل را، بر زبان آورده ام هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت در فغـان، اهـل زمیـن و آسـمان آورده ام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
اى كه به عـشـقت اسير خـيل بنى آدمـند سوخـتگان غمت با غم دل خرّمنـــد هر كه غمت را خريد عِشرت عالم فروخت با خبران غمت بی خبر از عــالمـند در شكن طرّه ات بسته دل عـالمى اسـت وآن همه دل بستگان عقده گشاى همند تاج سر بـــوالبشر خـاك شهيـــدان تست كاين شهدا تـــا ابد فخـــر بنى آدمـند در طلبت اشك ماســت رونق مـرآت دل كاين دُرَرِ با فروغ، پرتو جام جمند چون بجهان خرّمى جزغم روى تونيست باده كشان غمت، مست شراب غمند عقد عزاى تـــو بس سنّت اســلام و بس سلسلـه كائـنات حـلـقه ايـن مـاتـمـنـد گشت چو در كربلا رايت عشــقت بـلنـد خيل ملك در ركوع پيش لوايت خمند خاك سر كـوى تـــو زنـده كنـد مـرده را زانكه شهيدان تو جمله مسيـحا دمند هر دم از اين كشتگان گرطلبى بذل جان در قدمت جان فشان با قدمى محكمند
: امتیاز
|
مدح و مصیبت امام حسین علیه السلام
نازم حسين را كه چودرخون خود تپيـد شـيـواتـرين حـمــاسه عـالـم بـيـافـريـد ديدى دقـــيق بايـــد و فكرى دقيـــق تــر تا پى برد به نهضت آن خسرو رشـيد قامت چو زيربار زر و زور خم نكـرد در پيش عـزم وهمّت وى آسمان خميد تا ننگرد مذلّت و خوارى و ظلم و كفـر داغ جوان و مرگ برادر به ديـده ديـد بربسته بود باب فـضيلت به روى خـلق گر قتل او نمی شدى ايـن باب را كليد بــرگـى بـود ز دفـتـر خــونـيـن كـربـلا هرلاله و گلى كه به طَرْفِ چمـن دميد از دامن سـپـيد شـريعت زدود و شُـست با خـون سرخ خويش، سيه كارى يزيد يكسان رخ غلام وپسربوسه داد و گفـت در ديـن مـا سيــه نكـند فـرق بـا سفـيد بُــد تــشـنــــه عـــدالـت و آزادى بــشـر آن العطش كه از دل پر سوز میكشيـد چونان كه گفت خواهر خود را اسير باش آزاد تـا جهـان شود از قـيـدِ هـر پـلـیـد بـانـوى بـانـوان جـهـان آنـكـه روزگـار بعد ازعلى خطابه سرايى چـو وى نديد لطف كلامش از«امِنَ الْعَدْل» بين كه ساخت رسـوا يـزيـد و پرده اهـل سـتـم دريـد خوشبخت ملّتى كه ازاين نهضت بزرگ گردد ز روى معرفـت و عـقل مستفـيد (خوشدل) دريغ ودرد كه مابهره كم بريم زين نهضت مقدّس و زين مكتب مفيـد
: امتیاز
|
مدح و مصیبت امام حسین علیه السلام
قامتت را چو قـضـا بهر شهـادت آراست با قضا گفت مشيّت كــه قيامت برخاست دشمنت كشت ولى نور توخاموش نگشت آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست نه بـقـا كرد سـتـمگـر نه بجــا مـانـد ستـم ظالم از دست شد و پايــه مظلوم بجاست زنده رازنده نخوانند كه مرگ ازپى اوست بلكه زنده است شهيدى كه حياتش زقفاست دولت آن يافت كه در پاى تو سرداد ولى اين قبا راست نه برقامت هر بى سروپاست تو در اوّل، سر وجان باختى اندر ره عشق تا بدانـنـد خـلايق، كه فـنـا شـرط بقـاست منكسف گشت چو خورشيدِ حقيقت بجمال گر بگـريـنـد ز غـم ديـده ذرّات رواسـت رفت برعرشه نى تا سرت اى عرش خدا كرسى و لوح و قلم بهر عزاى تو بپاست
: امتیاز
|
مدح و مصیبت امام حسین علیه السلام
تا ابدجلوه گَه حقّ و حقيقت سـرتوست معنى مكتب تفويض، علـــى اكبــرتوست اى حسينى كه تويى مظهر آيـات خــدا اين صفت ازپدروجدّ تو درجوهرتوسـت درس مردانگى عبّاس به عالم آموخت زآن كه شدمست ازآن باده كه درساغرتوست طفل شش ماهه تبسّم نكندپس چه كنـد؟ آن كه برمرگ زندخنده على اصغرتوست اى كه دركرببلا بى كس ويـاور گشتى چشم بگشا و ببين خلق جهان ياورتوست (بأبى أنتَ وأُمّي) كه تويى مكتـب عشق عشق را مظهر و آثار على اصغرتوست اى حسينى كه به هركوى عزاى توبپاست عاشقان را نظرى دردَمِ جان پرورتوست خواست«مهران» بزندبوسه سراپاى تورا ديد هر جا اثر تيــر ز پا تا ســـر توست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
شبی دراز شبی خـالی از سپـیده منـم طلوع تلخ غروبی به خون تپـیده منم پی نظاره ات ای یـوسف سراپا حُـسن کسی که دست ودل ازخویشتن بریده منم خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی نگــاه کن منم این سروِ قد خمیده منم کسی که ازهمه سو زخم تیغ دیده تویی کسی که ازهمه زخم زبان شنیده منم اگربه کورۀ داغ تو سوختم خوش باش غـمت مـبـاد که شمـشـیـر آبـدیده منم فـتــاده آتــش غـــم بـر دوازده بـنــدم غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم خوشا به حال تو این ره به پای میپویی کسی که این همه ره را به سر دویده منم
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
چکیده قطرۀ خونی ز چشم سلسله ای شکـسته بغـض گـلـوگـیر تلخ آبله ای میان خندۀ قـابیـلیان چه مظلـوم است صدای ضجّۀ جان سوز زنگ قافله ای تـمـام آیـنـه هـا را به نـیـزه ها زده انـد عجب جماعت بد ذات و اهل حوصله ای دم غـروب که یک آیـنه زمـین افتـاد وزیـد باد عجـیبی، گـرفت زلـزله ای به روی ناقه نشـسـته زنی کـبـود آسا خـمـیـده مثـل رکـوع بلـنـد نـافـلـه ای فقـط نظاره گـر انعـکـاس آیـنه هاست بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله ای در امتداد نگاهش مدینه معـلوم است هنوز مانده به ذهـنش وقوع غائله ای
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
هشتاد و چار آئیـنه دنـبال سرش بـود صحرا به صحرا دشت پامال سرش بود ازکودکی چون سایه هر جایی که میرفت این سرنوشت سخت دنبال سرش بود دائم نـگـاه خـواهـرش بر آسـمان بود از نیـزه ها جـویای احـوال سـرش بود می رفـت اخـبـار سـرش بر نـیـزۀ باد هرجا رسید از پیش جنجال سرش بود بر پشت بام و کوچه ها پُـر بود نامرد چون هم تماشا بود هم فال سرش بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
یا بر سر من از سر نی سایـبان بده یـا بـر بـلـنـدْ نـیـزه مرا آشـیـان بده با گیسوی رها شده در دست بـادها از نی مسیر قـافله ات را نشان بـده جانم به لب رسیده ولی جـان نداده ام گفتم به دل که صبرکن وامتحان بده نیـزه سوار گـشته ای و تند می روی جا مانده ام برای رسیدن زمـان بده پایم دگر برای خودم نیست، باغبان برسـاقه های مـردۀ من باز جان بده خون تو و حجاب من ارکان کربلاست کشتی به گل نشسته مرا بادبان بده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
تنـگ غـروب و گریـۀ بی اخـتـیار بـاد آیـد به گـوش شـیـون مرثـیّه وار بـاد زیـبـاتـریـن سـتــارۀ دنـبـالـه دار نـی افتاده است گیـسویـتان در مسیـر باد مویت سپیدتر شده از چند روز پیش یا نه! نشسته برسر و رویت غبارباد بنگرچگونه حقّ مرا غصب کرده است بـوسیـدن لـبـان تو در انـحـصـار باد بـا گـیـسـوان شـانـه زده دلـربـاتـری مبهوت ومات ماندم ازاین شاهکارباد روح ازتنم جدا شده، سوی تو میدود ای سیب سرخ زخمیِ درچشمه سار باد زیبـاتـر از همـیشه به آفـاق می روی قـقـنوس پَـر گشوده میان شـرار بـاد
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در کوفه
یک دم میان این همه صوت مهیب بود آیـا شنـیـدهایـد؟ صدایی عـجـیب بود... یا ظرف قلب خواهری افتاد و خرد شد یـا که نـسیــم آیــۀ مـردی غـریب بـود گل کرده بود طبع صدای خـدا به نـی؟ یا در لـبـاس آیـه سـرایی مـجـیب بود؟ جانی گرفت دختر صبر از نگاه سرخ ورنه به خواب رفتن او عن قریب بود از نـاقـه خواست ماه بچـیند برای خود اما چـه سـود زحمت او بینصیب بود سیـراب گـشـته قـافـلـه از چـشمهای او این هـم کـرامـتی ز نـگـاه حـبیب بـود راه نـجـات دختـرکـان زیـر بـار چـشـم تـنهـا به لطف بازوی امَّـن یُجـیب بود غــارت که کــرد آفت شمشیر باغ داغ سـهـم لـبـان نیـزه فقط خـون سیب بود آیـا حـنـا به مـوی سـپـیـدش گذاشـتـند؟ یـا که امام قـافـلـه شیبالخـضیب بود؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شام غریبان
دستان بـاد مـوی تو را شانـه می کند خـون بر دل پیـالـه و پیـمانـه می کند از داغ جانگـداز جـبـین شکـسـته ات زخـمی عمیق بر جگرم خانه می کند رگهـای حـنـجـر تو به گـودال گـوئیا با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند ذبحت عـظیم بود و زبـان مرا بـرید حـالا ببـیـن چه با دلِ دُردانـه می کند از آتش خیام حرم دشت روشن است این شعله ها چه با گل و پروانه می کند بــاور نمی كنم به خــدا بـاغ لالـه را دست عــدو شبـیـهِ به ویرانه می کند بادِ خـزان چه حـمـلـۀ نامـردمـانه ای بر ساقـۀ شـقـایـق و ریـحـانه می کند زینب که گیسویش زمصیبت سفید شد گـیـسوی دختران تو را شـانه می کند حالا كه نام دخت علی بر لبم نشست غـم های عـالـمـی به دلـم لانه می کند هر روز وهركجا كه به بن بست میرسم دل را نصیب رزق كریمانـه می کند گــاهی دلم برای حـرم تنگ می شود گــاهی هــوای مستی میخـانه می کند باران چه با زمین عطشناك کرده است عشق حسیـن با من دیـوانــه می کنـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
چشمم ازداغ تو ای گل پُرشبنم شده است لحظه هایم همگی رنگ محـرّم شده است مرهـمــی نیست که بر داغ عظیمت بنهم اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است حق بده پشتم اگر خم شده ازغصه حسین قـامت نیزه هم از ماتـم تو خـم شده است چند روزی است که ازحال لبت بی خبرم چه شده موی تو آشفته و درهم شده است لب و دندان و سر وصورت تو خونین است چشم هایت چقـدر چشمۀ زمـزم شده است پیش ازاین لهجۀ زهرائی ات اینگونه نبود چـند دندان تو ای قاری من کم شده است
: امتیاز
|
ذکر مصائب بردن سر مطهر سیدالشهدا به دیر راهب
می رفت و زیرِ مـاه دلی را پسند كرد در كُنجِ دِیرِ، سر زده اش در كمند كرد خوش كرده بود دل ببرد پـیــرمرد را از سجده های پایِ صلیـبش بـلنـد كرد زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت وبعد از فیضِ نورِ فاطمی اش بهـرمند كرد ذكـرِ شهـادتـینِ لبِ زخمـی اش چـشـید گوئی دهانِ خویش پُر از حَبّه قند كرد می بـرد رشكِ تازه مسلـمانیش، مسیـح آن شب سری بریده رهایش ز بند كرد چه عـزّتـی!! برای حسین انتخاب شـد كاهی كه داده بود، به كوهی حساب شد ای ماهِ خون گرفته كه از در، درآمدی ای عرشِ نِی به دامن من با سرآمدی من مِثـلی ای عـزیـزِ خـدا وقتِ دیـدنم بر بـالِ اشـك، مــادرِ نـیـلـوفـر آمـدی بر مَـقـدمِ تو مـژدۀ طـوبی لَـكُـم رسـید شَیب الخضیب گشته ترین، دلبر آمدی برچهـرۀ تو این همه ابرو چه می كند؟ از زیـرِ پـایِ غارتِ لشكر در آمدی؟ عـیسی بـرای غربتِ تو لطـمه می زند آه ای گـلـو بـریـده كه یحـیی تر آمدی این گیسوانِ سوخته نه، درخورِ تو نیست می شویمت كه از دلِ خـاكـستر آمدی اعـجـازِ خـشـكیِ لـبِ روحـانـی تــوأم از این به بعد مستِ مـسـلـمـانـی تـوأم
: امتیاز
|